قهرمان درون، این زیبای خفته را که به دلایل مختلف در درون شما زندانی است و به خواب زمستانه فرو رفته، چگونه میتوان بیدار کرد؟ ابتدا اجازه دهید یک داستان بگویم. در یکی از روستاهای کشور تایلند معبدی بود که مجسمهی گلین عریض و طویلی از بودا در آن جای داشت. این مجسمهي گلین، فقط برای مردم روستا ارزش نمادین داشت، اما فاقد هر نوع ارزش اقتصادی بود.
دست بر قضا این معبد در طرح اتوبانکشی دولت تایلند قرار میگیرد و مردم تصمیم ميگیرند نخست معبد جدیدی بسازند و سپس مجسمهی بازمانده از نیاکانشان را به آنجا منتقل کنند.
روز انتقال مجسمه، آن را به جرثقیل میبندند تا جابجایش کنند. همین که جرثقیل مجسمه را بلند میکند، صدای ترک خوردن و ریختن سفالها بلند میشود. مردم با کمال تعجب درخشش نور زردی را از محل ترکها مشاهده میکنند.
جرثقیل مجسمه را بر زمین مینهد و مردم شروع میکنند به تراشیدن گِلها از پیکرهی مجسمه؛ و آنگاه مجسمهای از طلای ناب پدیدار میشود! مجسمهای که حالا میلیاردها دلار ارزش اقتصادی دارد. این خبر در سراسر تایلند به عنوان یک اتفاق شگفت پراکنده میشود و سیل گردشگران را به این روستای دور افتاده میکشاند و باعث بهبود زندگی مردم روستا میشود.
این داستان در حقیقت نقد حال ماست، ما گویی دو چهره داریم. یک چهره یا شخصیت گلین و تقریباً فاقد هیچ ارزشی، که “محیط” برای ما ساخته و یک شخصیت حقیقی، که همان طلای ناب درون ماست و زیر شخصیت گلین ما مدفون شده است. کشف قهرمان درون به این معناست که زندان گلینی را که محیط برای قهرمان درون ساخته، بشکانیم و روزنی برای وارهاندن آن از این زندان بسازیم.